آنچه که در بیست و هشتم مرداد اتفاق افتاد، هم از نظر اهل فن و هم از نظر بیشتر عوام بعنوان یک “کودتا” تلقی می شود و گاهی نیز بعنوان یک “قیام ملی یا عزل و برکناری قانونمدارانه” از آن یاد می شود.
جزئیات این روز تاریخی بزرگ را بارها گفته اند و شنیده ایم؛ بدیهی است که بررسی آن از منظر #کودتا یا عدم کودتا، یک بررسی تخصصی حقوقی و از حوصله این متن نسبتا کوتاه خارج است. در اینجا می خواهم مطلبی دیگر را ادا کنم که اتفاقا مربوط به حوزه #تاریخ بوده؛ مطلبی که اکثر ما از فهم آن غافل ماندیم.
بیشت و هشت مرداد را نباید صرفا از منظر #قانون و حقوق به آن نگریست. این واقعه بزرگ، سرنوشت یک ملت و نسل های بعد از آن را مشخص کرد و حقیقتا اگر اتفاقات آن روز، به طرز متفاوتی رقم می خورد، زندگیِ امروز ما می توانست تفاوت های بسیاری داشته باشد.
مطلبی که میخواهم در اینجا عرض کنم این است که اصلا دیدگاه حقوقی به ماجرای بیست و هشت مرداد اولویت ندارد. نه اینکه ضرورت ندارد، بلکه اولویت ندارد. دوران عزل #مصدق دوران فترت بود یا نبود؟ #شاه حق عزل نخست وزیر را داشت یا نداشت؟ مجلس منحل شده بود یا نبود؟ و براساس پاسخ های متفاوت به این سوالات، میتوان نتیجه گیری کرد که آیا از منظر قانون، مصدق حق حکومت داشت یا شاه؟
از نظر من، بحث کردن در چنین مواردی در مقابل یک سوال مهم تر، اهمیت ثانویه پیدا می کند. و آن سوال مهم تر این است که در آن روزها، واقعا خواست اکثریت #ملت چه بود؟ مگر ارزشی بالاتر از اراده ملت وجود دارد؟ مگر قوانین را همین پارلمان های برآمده از #رای ملت نمی نویسند تا ضامن حقوق آنان باشد؟ قانونِ خوب، قانون صلاح ملت است. قانونی که حقوق تک تک آن ها را استیفا کند. وگرنه آن قانون ارزشی ندارد حتی اگر والاترین اصل در کتاب #قانون_اساسی کشور باشد.
البته تشخیص این امر به عهده حقوقدانان و نمایندگان ملت است و قضاوت آن نیز به عهده تاریخ.
من می گویم همانگونه که به دیگر جنبش ها و انقلاب های تاریخ بشر نگاه می شود، دقیقا به همان گونه، به وقایع بیست و هشت مرداد نیز نگاه کنید. مگر دفاع کردن از حقوق یک یهودی در آلمان هیتلری یک عمل مجرمانه نبود؟ مگر اعتراض یک سیاه پوست در آمریکای دهه پنجاه یک بی قانونی نبود؟ مگر #انقلاب کبیر فرانسه علیه لویی شانزدهم، خلاف قانون اساسی آن کشور نبود؟ پس چرا عاملان آن، همواره تحسین می شوند؟ از منظر حقوقی، همه انقلاب ها محکومند چرا که اساسا خلاف قانونند. اما واقعیت این است که تاریخ پیشرفت بشر را همین قانون گریزاند نوشته اند نه حقوقدانانِ نظم پیشین.
بشر از آن روز که فهمید می تواند از قانون ناعادلانه و خلاف مصلحتش بگریزد و جهانی دیگر را خلق کند، پا به عرصه پیشرفت گذاشت. پس به همین خاطر است که معمولا لیدرهای انقلابی را می ستاییم و مجسمه هایشان را میادین اصلی شهر نصب می کنیم. مجمسه همان قانون گریزان را.
بنابراین سوالی مهم تر که هریک از ما باید پاسخ آن را تعیین کند، این است که یک شهروند ایرانی دهه سی اگر می خواست سرنوشت نامه خود را در لوحی بنویسد، در این لوح نام چه کسی را می نوشت؟ شاه یا مصدق؟ تداومِ حکومت کدام یک، بیشتر به نفع ایران و ایرانی بود؟