| نظریات لودویگ فون میزس، اقتصاددان و فیلسوف قرن بیستم، در رابطه با نظام روسیه |
…
…
…
…..
بارها گفته اند و شنیده ایم که نظام حاکم بر روسیه را در تقابل با نظام غرب می دانند. چه در عصر تزارها، چه روسیه بلشویکی و چه روسیه امروز! روحِ حاکم بر قدرت روسیه، به هر شکلی که وجود داشته و دارد، تمایل به خودبرتربینی و رقابت طاقت فرسا با همتایان غربی اش می کند.
روسیه از جهت منابع انسانی و منابع طبیعی، اگر نگوییم غنی ترین کشور دنیا، یکی از ثروتمندترینِ آن ها است. روسیه فقط با تکیه بر منابع خود می توانست قدرت اقتصادی بزرگتری حتی نسبت به آمریکا باشد. اما سیاست های غلط در تاریخ این کشور، سطح زندگی مردمانش را هم ردیف با ملتی عقب مانده در جهان سوم قرار می داد. روس ها کم و بیش این تناقض تاریخی را در زندگی خود حس می کرده اند. کشوری به اصطلاح یک ابرقدرت نظامی که در صحنه اقتصاد اروپا تاثیر بزرگی دارد، اما مردمانش مقابل فروشگاه های مواد غذایی صف می کشند. حاکمان روسی در هر دوره ای رفاه هم وطنان خود را خرج اقتدارگرایی خود می کردند.
لودویگ فون میزس، اقتصاددان و فیلسوف مشهور قرن بیستم، در کتاب خود “لیبرالیسم”، روسیه را از دیدگاه این مکتب بررسی کرده است. میزس، زمانی که این کتاب را می نوشت، روسیه به عنوان عضوی از اتحاد جماهیر شوروی حضور داشت؛ اما با این حال بسیاری از گفته های او، حتی با روسیه امروز نیز منطبق است.
میزس معتقد است تکامل انسان ها بوسیله پیشرفت تمدن و متراکم شدن روابط اجتماعی باعث شد عصر اربابان و نظامیان که خواستار حکومت بر دنیا بودند، پس زده شود و آرمان های نظامی گری و قلدرمآبانه که حاصل دسترنج شهروندان صلح طلب را تهدید میکرد، برچیده گردد. به عقیده میزس، چنین طرز تفکر چپاول گرایانه به شمایل جدید هنوز هم در بین روس ها دیده می شود. روس ها همچنان ثابت قدم به آرمان های نظامی گری پایبند مانده اند. البته در بین مردم روسیه هستند کسانی که از ذهنیت مسلط در میان ملت خود رویگردانند اما تابحال نتوانستند کاری از پیش ببرند.
روسیه از زمانی که توانست بر سیاست و اقتصاد اروپا تاثیر بگذارد، در قبال اروپا موضعی چپاولگری داشته است؛ نیم خیز در کمین نشسته تا در لحظه مناسب بتواند چیزی را به یغما ببرد. آن ها تنها چیزی که سرشان می شود این است که در کارِ تصرف، تا جایی که می توانند و می شود باید پیش رفت. آن ها نمی خواهند تابع همکاری اجتماعی میان انسان ها قرار گیرند. آن ها در برابر جامعه انسان ها و ملت ها چنان ملتی رفتار می کنند که به هیچ چیز مگر مصرف کردن آنچه دیگران اندوخته اند، فکر نمی کنند. ملتی که آرمان های داستایوفسکی، تولستوی و لنین در آن ها زنده است.
آنچه که باعث شد تمدن جهانی از نابودی به دست روس ها نجات یابد، این بود که کشورهای غربی آنقدر نیرومند بودند که بتوانند در برابر تهاجم روس با موفقیت مقاومت کنند. اما اسلحه فکری از سر نیزها و توپ ها، خطرناک تر است. طرز تفکر روس، با آنکه با سرشت روسی انطباق دارد، اما در اصل روسی نبود. بلکه روس ها آن را از اروپا قرض گرفته بودند. نازایی فکری روس ها چنان عمیق بود که آن ها هرگز نتوانستند ایده هایی را که درخورِ ماهیت شان بود، خود دریابند و بیان کنند.
میزس در ادامه می گوید ملت های متمدن در برابر روسیه چه سیاستی، در قالب مکتب لیبرالیسم، باید در پیش بگیرند. او معقتد است بگذارید روس ها بمانند و هر آنچه دوست دارند در کشورشان انجام دهند. اما به آن ها اجازه ندهید از مرزهای کشورشان پایی فراتر بگذارند تا تمدن اروپایی را نابود کنند. البته این بدان معنا نیست که مثلا باید بر نوشته های روسی ممنوعیت ترجمه و ورود وضع شود. آدم های سالم درهرحال از این متون رویگردان خواهند بود. و همچنین این بدان معنا نیست که باید مانع سفر روس ها به گوشه و کنار دنیا شد که ایده های خود را تبلیغ نکنند. و بازهم بدان معنا نیست که باید از سفر اروپایی ها و آمریکایی ها به روسیه منع گردد. اگر تمدن مدرن قادر نباشد از خود در برابر حملات مشتی جیره خوار دفاع کند، در هر صورت نمی تواند بقای خود را حفظ کند. و حتی نباید سرمایه داران را منع کرد تا در روسیه سرمایه گذاری کنند. اگر این مقدار ساده لوحند که فکر می کنند سرمایه شان را خواهند دید، مختارند که چنین کنند. اما دولت های اروپایی و آمریکایی نباید با تسهیلات صادراتی به روسیه، این شهوت ویرانگری آن ها را تقویت کنند. این دولت ها دیگر نباید برای مهاجرت و صادرات سرمایه به روسیه تبلیغات کنند.
اینکه آیا مردم روسیه از نظام خود روی گردانند یا نه، مسئله ای است که باید میان خود حل کنند. روسیه با همه اراده معطوف به جنگ و ویرانگری خود قادر نیست صلح اروپا را بطور جدی به خطر اندازد. از این رو باید به حال خود رها گردد. تنها چیزی که باید مورد توجه قرار گیرد، این است که این سیاست ویرانگرانه نباید از جانب ما حمایت و تقویت شود.
نکته جالب در رابطه با گفته های فون میزس اینجاست؛ با اینکه او دهه ها پیش درمورد شوروی سابق اظهار نظر کرده است و امروز دیگر نظام روسیه، حداقل در ظاهر، به شکلی دیگر وجود دارد اما بازهم می بینیم بسیاری از نظریات او حتی در مورد روسیه امروز نیز صادق است. به بیان دیگر، درست است که رژیم سوسیالیستی شوروی فروپاشید و نظمی جدید پدیدار شد؛ اما در حقیقت، اصل و بنیان ایده های روسی، همان ایده ها پیشین اند. همان ملت با همان آرمان ها، با سیاستمدارانی در پوستین جدید.
برگرفته از کتاب لیبرالیسم نوشته لودویگ فون میزس، ترجمه مهدی تدینی
مسعود فهیمی، فروردین 1402
به امید روزهای روشن