انقلاب دائمی

انقلاب دائمی

در توصیفِ ایدئولوژی

.

.

……..

هفتادمین سالروز مرگ ژوزف استالین را پشت سر گذاشتیم. شخصیتی که تاریخ نمونه اش را به اندازه انگشتان یک دست هم به خود ندیده بود. کسی که در پهناورترین کشور جهان، یکی از دو ابرقدرت دنیا، به تنهایی حکم می راند و حتی نفوذ قدرتش تا آنسوی مرزهای کشورش هم می رفت. استالین را در اواسط قرن بیستم، حاکم بلامنازع حداقل 40 درصد از مساحت خشکی های کره زمین می دانستند.
می گویند یکبار وقتی استالین در اوج قدرت، برای بازدید از روستای مادری خود به گرجستان رفت، مادر پیرش را در همانجا دید. مادر استالین در کنج یک خانه روستایی میزبان پسری شد که هرگز نمی توانست مرزهای قدرت این پسر را حتی در مخیله اش هم درک کند. مادر که سال ها آرزو داشت پسرش کشیش مذهبی شود، از او پرسید، شغلت چیست؟ مادر که نمی توانست با آن هم تشریفات نداند پسرش چه کاره است، می خواست از زبان پسر جوابی غرورآفرین بشنود. اما برای استالین سخت ترین کار ممکن همین بود که به مادر پیرش بفهماند چه کاره است! او موضوع را اینطور ساده کرد. به مادرش گفت : “آیا تزار را به خاطر داری؟ من چیزی شبیه به تزار هستم
جواب استالین اگرچه ساده انگارانه اما عمق فراوانی داشت. مهم ترین نکته در جواب استالین را می تواند در همین نکته دانست که استالین و هزاران نفر دیگر عمر خود را وقف مبارزه با تزار کرده بودند. اما حالا استالین امروز به اعتراف خود تبدیل به شخصیتی شبیه به تزار شده است. البته جواب کامل تر و دقیق تری وجود داشت که استالین از مادرش پنهان کرد. این جواب را من می خواهم در اینجا بنویسم.

تزارهای روسیه سه سده در این کشور حکومت کردند. مصداقی بارز از یک حکومت دیکتاتوری کلاسیک با یک قدرت نظامی سهمگین در یک جغرافیای وسیع. تزارها خود را نمایندگان خدا روی زمین می دانستند و به شیوه سلطنتی، جایگاه خود را از هم خون خود به ارث می بردند. قدرت آن ها در جغرافیای خود تعریف شده بود و این قدرت غالبا وابسته به یک دستگاه نظامی و امنیتی گسترده بود. اگر کسی می توانست سربازان بیشتری در مقایسه با ارتش تزار اجیر کند و با او بجنگد، به احتمال زیاد موفق میشد حکومت سیصدساله خاندان رومانوف ها را بر زمین کوبد. اما هرگز این اتفاق نیوفتاد. یعنی هیچ ارتشی بزرگتر از ارتش تزار درکار نبود. در عوض لنین و استالین با ابزار بسیار پیچیده تری به جنگ با تزار رفتند. با ابزار ایدئولوژی و با قدرت توده ها!

جنبش توده ها که مفهومی پیچیده است، اساس و مقدمه هر نظام تمامیت خواه (توتالیتر) نیز می باشد. حاکمیت های توتالیتر برعکس دیکتاتوری های کلاسیک، با قدرت نظامی یا کودتا روی کار نمی آیند. یک یا چند جنبش توده ای مقدمه ساز قدرت آنهاست. جنبشی که آن ها آن را ” انقلاب دائمی” می نامند. بعد از اینکه “انقلاب” به پیروزی رسید و قدرت دیکتاتوری برچیده شد، آنگاه حاکمیت توتالیتر مستقر می گردد. اما به هیچ عنوان انقلاب تمام نشده است. حاکمیت توتالیتر به استقرار قدرتش در یک یا چند شهر یا کشور راضی نمی شود. او به دنبال جهانی کردن انقلاب خود است و در این راه از نظریه “انقلاب دائمی” بهره می جوید.

لفظ انقلاب دائمی را اولین بار لئون تروتسکی، بکار برد. مردی که بعد از لنین، مهم ترین جایگاه سیاسی را در انقلاب روسیه داشت. شاید او حتی فکرش را هم نمی کرد که خودش یکی از قربانیان نظریه خودش باشد. بله! انقلاب دائمی حتی تئوریسین خودش را هم بلعید. و این دقیقا همان خاصیت ایدئولوژی است؛ انقلاب فرزندان خود را می بلعد!

در حکومت های ایدئولوژیک، دولت ها بر نهادها حکومت نمی کنند بلکه مفاهیم بر اذهان حکومت می کنند. تروتسکی در نظریه انقلاب دائمی می گفت انقلاب علیه سرمایه داری و امپریالیسم، با پیروزی بر تزارها تمام نمی شود. بلکه هدف غایی آن استقرار سوسیالیسم در سرتاسر جهان می باشد. برای چنین هدفی باید توده ها را همچون روزهای اول انقلاب در تکاپوی انقلابی نگه داشت. همان توده ها که تزارها را بیرون کردند، باید در جهتِ جهانی کردن انقلاب بکوشند. نباید به هیچ عنوان از تب و تاب روزهای نخست پیروزی انقلاب روسیه فاصله گرفت. برای حصول چنین هدفی و برای دائمی کردن انقلاب، نیاز به یک یا چند دشمن همیشگی هم هست. دشمنانی در خارج و البته دشمنانی دیگر در داخل! استالین بارها این دشمنان انقلاب را از قشرهای مختلف جامعه انتخاب می نمود و آن ها را پاکسازی می کرد. نظامیان، هم حزبی های سابقش، اعضای پلیس مخفی، روسای حزب کمونیست، روزنامه نگارها، اقتصاددان ها، پزشک ها، آرتیست ها و حتی افراد ساده کوچه و خیابان. هر کدام در نوبت خود روانه اردوگاه های کار اجباری و جوخه های اعدام شدند تا به همگان ثابت شود دشمن همچنان دست به کار است و انقلاب نیز مانند همان روزهای اولش پویا و فعال! بیشتر افرادی که در اردوگاه های کار اجباری جان دادند یا با دستانی بسته در جوخه های مرگ هدف گلوله باران شدند، خودشان از انقلابیون سابق روسیه بودند. یا حداقل به ایدئولوژی حزب عمیقا باور داشتند. بسیاری شان در آخرین لحظه قبل از مرگ، به اجبار یا از روی باور درونی، فریاد “زنده باد استالین” را سر می دادند. و دقیقا همان ها که ماشه را می چکاندند، طعمه بعدی برای پاکسازی ها و اعدام بودند. رئیس دستگاه پلیس مخفی استالین، بارها توسط رئیس بعدی اش اعدام شد. چند صباحی بود یک رئیس جدید با دارودسته اش می آمد و قبلی ها را خائن خطاب میکرد. فایده این کار این بود که انقلاب توده ها همچنان زنده و فعال نمایان می شد. همان انقلاب دائمی!

همین وحشت آفرینی ها با دوز بسیار کمتر در حکومت تزارها نیز انجام میشد. تفاوت حکومت استالین در این بود که دیگر یک پادشاه حکم نمی راند. بلکه ایدئولوژی دیکتاتور واقعی بود. ایدئولوژی شورویِ کمونیستی، با آنکه انعطاف پذیری بالایی داشت و هرچند وقت یکبار مطابق میل طراحانش تغییر می کرد، اما بازهم دیکتاتور اصلی خودش بود. آن دیکتاتور خون خواری که با چشم دیده نمیشد و حتی خود استالین را نیز در سیطره داشت. دقیقا به همین خاطر بود که استالین را نیز بعد از مرگش خائن تلقی کردند.

ایدئولوژی را مجموعه گسترده ای از افکار، باورها و ایده های پرشمار می دانند که به شکل یک جهان بینی درمی آید و جایگاه شبه علم پیدا می کند. ایدئولوژی در مرتبه ای بالاتر از عقل و وجدان قرار می گیرد و زندگی فرد را سرشار از سرخوشی کاذب می کند. به تک تک افراد تحت سیطره خود، توهم عزت نفس و توهم کرامت می بخشد و بهای چنین زندگی سرخوشانه ای را با ستاندن عقل و وجدان از آن ها می گیرد. ایدئولوژی پلی میان افراد و حاکمیت توتالیتر برقرار میکند که از طریق آن، تک تک همان افراد را از درون خود سیطره می کند، بدون آنکه نیازی به گلوله و تفنگ باشد. ستم و سرکوب در حاکمیت توتالیتر برعکس دیکتاتوری کلاسیک، ابدا شکل عریان و ساده ای نداره. بلکه با سازوکارهای پیچیده تر و با ظرافت فراوان اعمال می شود. فقط و فقط با همین ابزار ایدئولوژی است که می توان بر ذهن و زندگی افراد چیرگی و سیطره تام داشت. از همین رو حاکمیتی را که به چنین ابزار خطرناکی متوسل شد، توتالیتر یا تمامیت خواه می نامند.

آن گاه که ایدئولوژی مستقر شد، بقیه ابزارها در راستای آن بکار می افتند. پروپاگاندا، همه واقعیت را وارونه جلوه می دهد، دستگاه امنیتی مانند یک روح، در ذهن تک تک افراد جامعه یک پست دیده بانی مخفی تشکیل می دهد و آن ها را در سرکوب خودشان شریک می کند. اصل پیشوا مانند یک موتور، اهداف ایدئولوژی را به پیش می راند. در چنین سیستمی، اجزا و ابزارهای آن چنان پیچیده و مرتبط باهم عمل می کنند که در هر برهه از زمان، بدون سواد جامعه شناسانه و بدون تجربه عملی، نمی توان درک درستی از آن پیدا کرد.
این درست همان سازوکار پیچیده ای بود که استالین از توضیح آن برای مادرش بازماند. بنابراین او موضوع را بیش از حد ساده کرد و گفت من کسی شبیه به تزار هستم. توتالیتاریسم را ابدا نمی توان با دیکتاتوری کلاسیک مساوی دانست. تفاوت های اساسی دارد که آن ها را از هم متمایز می کند.

 

برگرفته از کتاب توتالیتاریسم، نوشته هانا آرنت ترجمه مهدی تدینی
و کتاب قدرت بی قدرتان نوشته واتسلاف هاول

 

مسعود فهیمی؛ اسفند 1401
به امید روزهای روشن

 

5/5 - (1 امتیاز)

این نوشته رو با بقیه اشتراک بذار

بیشتر بخوانید:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *